نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

عکسهای همینجوری

سلام عزیزم، دیروز خونه مامانی اینا بودیم و خیلی حوصلمون سر رفته بود که به خاله سما گفتم بیا از نورا چندتا عکس خوشگل بگیریم. من عاشق این مدل عکسها هستم: مامان جون ماشالا پاهای خوشگلت بزرگ شده ها!!!!! دیگه توی کف دستم جا نمیشه.... اینم دست فرشته کوچولوم توی دستم... عاشقتم حاصل عشق من و محمد، چقدر خوبه که تو رو داریم،عاشقتتتتتتم نورا عاشق این عکس شدم من... البته همه عسها قشنگن چون عکاسشون خاله سماته. ...
4 آبان 1393

لالایی نورا برای عروسکهاش

دختر گلم انقد علاقه داری که عروسکهاتو بذاری روی اون دو تا پاهای خوشگلت و براشون لالایی بخونی و تکونشون بدی که نگو.مخصوصا اون دو تا عروسک دوقلوها رو که بابایی برای ولنتاین برام خریده بود.منم مثل تو خیلی دوسشون دارم. اینجا تو این عکس نورا جونم مامان کوچولو شده و داره نی نی گولوهاشو میخوابونه.... اینجا هم خودت با عروسکت توی ماشین خوابت برده بود: ...
4 آبان 1393

نورای کد بانو

مامانی قلبونت برم انقدر عاشق لباس و لباس پوشیدن هستی که نگو.اگه روزی صد دفعه بخوام لباساتو عوض کنم جیک نمیزنی مخصوصا اگه لباس نو باشه که دیگه نگو ذوق میکنی. گاهی اوقات که حوصله ت سر میره بهت چند تا لباساتو بهت میدم کلی سرگرم میشی،بعضی وقتها هم با کشوی لباسات سرگرم میشی. اون روز برات یه بند رخت درست کردم و لباساتو با گیره آویزون کردم تا یکم ادای ادم بزرگارو در بیاری و منم ازت عکس بندازم.قلبونت بلم. مامانی فدات بشه که اینقد ناز و اخمویی فدای اون جذابیتت بشم من آخه.   بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
3 آبان 1393

نورا عروس میشود

سلام عروسک من  وقتی این لباس عروسو برات پوشندم عاشقت شدم،مثل یه عروس واقعی بهتره بگم یه عروسک ناز و خوشگل.خودت که خیلی کیف کرده بودی. یعنی میشه من تو رو یه روز تو لباس عروس واقعی ببینم؟یعنی اون روز و میبینم؟ یکی از آرزوهام اینه که عروس شدن دخملمو ببینم. یه عکس دیگه:     ...
3 آبان 1393

نورا عاشق ددر

سلام عشق مامان ببخش منو که چند وقته فرصت نمیکنم برات بنویسم، انقدر که مشغله م زیاده. نورای گلم از زمانی که مامانی اینا به مدت یک هفته رفته بودن مشهد ، و شما پیش مامان جون و بابا جون می موندی تبدیل شدی به یه وروجک ددری و اینجوری شده که اصلا ددر و شناختی. از اون موقع به بعد در طول روز حوصله ت سر میره و همش میخوای بری ددر. مامانی میگه دستشو میگیری و با زور و گریه ازش میخوای که ببرتت ددر. زمانی هم که خودمون پیشتیم لباسامونو برامون میاری و این نشون دهنده ی اینه که ددر میخوای و اگه ما مقاومت نشون بدیم تو شروع میکنی به گریه کردن و اشک ریختن و از اونجایی که ما طاقت دیدن اشکهای تورو نداریم مجبور میشیم که ببریمت بیرون.البته من یکی سفت و سختم ولی...
3 آبان 1393